حتی یک سکه هم خرج نکن اگر.....!
روزی شیوانا و چندین نفر از شاگردانش مشغول درست کردن حمام دهکده بودند. چند نفری مخزن آب گرم را درست می کردند و عده ای مجرای فاضلاب و خلاصه هرکدام به کاری مشغول بودند. پسر پولدار از آنجا می گذشت. با غرور نگاهی به شاگردان مدرسه که جوان و هم سن و سالش بودند انداختد و با خنده ای تمسخر آمیز گفت:" می بینم که به خاطر رضای خدا و مجانی این همه زحمت می کشید و آخر سر هم همان آش مدرسه نصیبتان می شود. من آنقدر ثروت دارم که می توانم تا پایان کار هر دقیقه یک سکه جلوی شما بیاندازم و اصلا هم فقیر نشوم!"
شیوانا که آنجا بود بلافاصله گفت:" برعکس ای جوان به تو پیشنهاد می کنم که از همین الان در زندگی به شدت خسیس شو و حتی یک سکه ات را خرج نکن. ثروتی که شانسی نصیبت شده دیگر به سراغت نمی آید بنابراین اگر خسیس نباشی و با وسواس پولت را خرج نکنی دیری نمی گذرد که سکه هایت تمام می شوند و مجبور می شوی برای سیر کردن شکم خودت کاری انجام دهی. چون کاری بلد نیستی و هنری نداری و به درد کسی نمی خوری هیچکس به تو کار نمی دهد و آن موقع حتی نمی توانی پول لازم برای خرید یک کاسه آش را بدست آوری. بنابراین پیشنهاد می کنم همین الان زودتر به خانه ات برو و به شدت مواظب سکه هایت باشد که اگر یک دانه از آنها کم شود دیگر نمی توانی آن را به دست آوری! آیا تا به حال به این فکر نکرده ای که چرا پولدارهایی مانند تو که ثروت باد آورده نصیبشان شده اینقدر خسیس اند؟ "
کمی فکر کن!
مرد فقیر در حالی که از سرما می لرزید گفت:" امروز دیدم که مرد آهنگر مقدار زیادی از اجناسش را به مردمان دهکده های دیگر فروخت و پول زیادی بدست آورد. منتظرم تا کارش تمام شود و از مغازه بیرون آید و مرا در این حالت ببیند و دلش به رحم آید و سکه ای به من کمک کند!"
شیوانا با خنده به مرد فقیر گفت:" برخیز و بیا به مدرسه برویم و کاسه آشی داغ بخور. این آهنگر زن و بچه اش را که عزیزاند و پاره وجودش هستند بی رحمانه به خاطر پول بیشتر تنها رها کرده وبرای مال دنیا حرص می زند. تو چگونه انتظار داری آدمی که حتی به عزیزان خودش رحم نمی کند دلش برای تو که غریبه هستی بسوزد!؟ برخیز و با من بیا و از این به بعد هر وقت که انتظار رحم و مروت از کسی داری اول کمی فکر کن!"
فریب نقطه اوج دیگران را نخور؟!
شاگردان مدرسه نگران و ناراحت به شیوانا که گوشه ای نشسته بود نگاه کردند و یکی از آنها به شیوانا گفت:" اگر ما سه برابر وزنه بالای سر ببریم تمام استخوانبندی بدنمان زیر سنگینی آن خرد خواهد شد. کدخدا با اینکار خود کاری کرد که ما حتی اگر بالاترین وزنه را هم بالای سر ببریم باز هم انتظار مردم برآورده نشود و مورد تمسخر قرار گیریم. چه کنیم؟"
شیوانا تبسمی کرد و از جا برخاست و با صدای بلند خطاب به مردم گفت:" کدخدا امسال با شما مزاح کرد و می خواست با این سخن خود درس مهمی به شما بدهد. کدخدا می دانست که وزنه سه برابر سنگین تر استخوان بچه های مدرسه را خرد خواهد کرد. او با این جمله می خواست به شما مردم بگوید که هرگزاجازه ندهید فریبکاران با تعریف نقطه اوج دست نیافتنی شما را ناامید کنند و یا پیشرفت های کوچک شما را بی ارزش نمایند و شما هم هرگز نباید فریب نقطه اوج ذهنی دیگران را بخورید و هیچوقت نباید خود را برای رساندن به نقطه ای که دیگران تعیین می کنند به دردسر اندازید. شما فقط سعی کنید در هر لحظه عالی و بی نقص عمل کنید. به هر نقطه ای که برسید همان نقطه عالی ترین نقطه زندگی شما خواهد بود."
شرحی بر زندگی اسپنسر جانسون 31388
داستان موفقيت مك دونالدز 30388
قدرتهای داشته و نداشته ی حیوانات 28388
داستانهای زیبا و عبرت انگیز 23388
34700 بازدید
7 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
66 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian